..:♥*طــنـــــــز *♥:..
نوشته شده توسط : .•♥ MarY ♥•.

 

زن: عزیزم! یادته روز خواستگاری وقتی ازت پرسیدم چرا می خوای با من ازدواج کنی، چی گفتی؟
شوهر: آره، خوب یادمه، گفتم: می خواهم یک نفر را در زندگی خوشبخت کنم.
زن: خوب، پس چی شد؟
شوهر: خوب، خوشبخت کردم دیگه.
زن: کیو خوشبخت کردی؟
شوهر: همون بیچاره ای رو که ممکن بود با تو ازدواج کنه!

 

******

از ترکه می پرسن واحد کمتر از مثقال چیه؟ میگه چس مثقال!

*****

اولی: امان از دست این زنها! زنم تمام دارائی ام را برداشت و رفت.
دومی: خوش به حالت! زن من تمام دارائی ام رو برداشت و نرفت!


*****

ترکه از صدای جیرجیرک خوابش نمی برده، جیرجیرکه رو روغنکاری می کنه!


******

روباهی به زاغی گفت: چه دمی، چه سری، عجب پایی! زاغ عصبانی شد و گفت: بی‌تربیت! خجالت بکش. اون موقع من کلاس اول بودم. حالا شوهر دارم!


*****

از ترکه می پرسن چه جوری بستنی کیم می خوری؟ می گه می ذارمش لای نون، سیخشو می کشم بیرون!


*****

ترکه در خونش رو رنگ می کنه، بجه هاش گم می شن!


******

طرف عروسی میکنه، هفته بعد دست خانوم رو میگیره میبره دکتر ، میگه: اقای دکتر ما بچه دار نمیشیم!

دکتره میپرسه: چند وقته ازدواج کردین؟ طرف میگه: یک هفته است!! دکتره شاکی میشه، میگه: داداش من، این زنه ، مایکرووِیو که نیست


*****

غضنفر میره بالای پل عابر پیاده داد می زنه حالا من خر،من نفهم، آخه شما این رودخانه می بینید که اومدین روش پل زدین

*****

یه رشتی تو ژاپن کار میکرده زنگ میزنه خونه و میگه مامان وضع مالیم خوب شده واسم زن بگیرین اسم پسرم را هم بزارین علی


*****

سلام، یه سری آپارتمان رو دارن پیش‌فروش می‌کنن، شرایط پرداخت خوبی داره، شاید به دردت بخوره: . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تا آخر این ماه 3 میلیون جلو باید بدی، 18 میلیون وام بانکی داره، بقیه‌اش رو هم ماه به ماه از عق


*****

اولی: با عمویت کجا می روی؟
دومی: او را می برم فروشگاه محله مان؛ چون آن جا نوشته «خرید برای عموم آزاد است!»

*****

اولی: آیا به نظر تو هویج باعث تقویت قوه بینایی می شود؟
دومی: بله، قطعاً؛ چون تا به حال خرگوشی ندیده ام که عینک زده

باشد!
*****

اولی: من یک پسر دارم که هر روز بیشتر شبیه من می شود؟
دومی: اگر وقت داری ببر دکتر تا جلوی این بیماری را بگیرد!


*****

اولی: اسم پسرت را چه گذاشتی؟
دومی: سامان.
اولی: سیمان بگذاری بهتر است، سنگین تر است!

*****

-معلم: سعید فعل خوردن را صرف کن!
سعید: آقا اجازه! با قاشق و چنگال؟


*****

پسر: بابا دیدی توی سیرک چطور شعبده باز دستمال را تبدیل به گل کرد؟ چقدر شعبده باز ماهری بود!
پدر: اگه این طوره پسرم، خودت هم شعبده باز ماهری هستی چون به راحتی یک دسته اسکناس را تبدیل به یک توپ می کنی!

*****

دکتر: آقا جان! بفرمایید بیماری شما چیست؟

بیمار: هر چه شما صلاح بدانیــــد



تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد


اینم یه طنـــز باحــال


اگر نمی تونی کپی نکن!


 


از یک استاد سخنور دعوت به عمل آمد که در جمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید.
محور سخنرانی در خصوص مسائل انگیزشی و چگونگی ارتقاء سطح روحیه کارکنان دور می زد.
استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتی که توجه حضار کاملا به
 گفته هایش جلب شده بود،
 چنین گفت: "آری دوستان، من بهترین سالهای زندگی را در آغوش زنی گذراندم که همسرم نبود!"
ناگهان سکوت شوک برانگیزی جمع حضار را فرا گرفت!
استاد وقتی تعجب آنان را دید،
پس از کمی مکث ادامه داد:
 "آن زن، مادرم بود!"

حاضران شروع به خندیدن کردند و استاد سخنان خود را ادامه داد...


 


تقریبا یک هفته از آن قضیه گذشت
تا این که یکی از مدیران ارشد همان سازمان به همراه همسرش به یک میهمانی نیمه رسمی دعوت شد.
 آن مدیر از جمله افراد پرکار و تلاشگر سازمان بود که همیشه
سرش شلوغ بود.
او خواست که خودی نشان داده
و در جمع دوستان و آشنایان با بازگو کردن همان لطیفه،
 محفل را بیشتر گرم کند. لذا با صدای بلند گفت: "آری، من بهترین سالهای زندگی خود را
در آغوش زنی گذرانده ام که همسرم نبود!"
همان طور که انتظار می رفت
سکوت توام با شک همه را فرا گرفت و طبیعتا همسرش نیز در اوج خشم و حسادت به سر می برد
. مدیر که وقت را مناسب دید،‌
خواست لطیفه را ادامه دهد، اما از بد حادثه، چیزی به خاطرش نیامد و هر چه زمان گذشت،
سوءظن میهمانان نسبت به او بیشتر شد، تا اینکه به ناچار گفت: "راستش دوستان، هر چه فکر می کنم،
نمی تونم به خاطر بیارم آن خانم که بود!"


 


نتیجه اخلاقی:

Don"t Copy If You Can"t Paste
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

هدف اقا پسرا رو بــــرم !!!!!


آره.شک داری؟هدف آقا پسرا جلب رضایت ما دختر خانمهاست

این شعارو سرلوحه کارش قرار می ده
 و می ره بوتیک یه جعبه لوازم آرایش می گیره
صد و سی تومن . بار اول دوم چون بلد نیست زیر ابرو برداره
زیر و بالا رو با هم برمی داره
و اصلا ابرو نمی ذاره . ولی خوب از اونجا که "انسان جایزالخطاست" ا
ونم اینقدر تمرین می کنه تا کم کم یاد می گیره.
 سفید کننده می زنه
به چه سفیدی... ریمل می زنه به چه سیاهی... رژ می زنه به چه قرمزی... می شه مث کلاه قرمزی...

موهاشو که دمب اسبی می کنه سه تارو از سمت چپ و پنج تارو
 از سمت راست آزاد می کنه
و می ندازه رو صورتش . اون دوتا تارموی اضافی سمت راستم حکایت داره .
 نماد خودشه و دختری که انشالا اونرو باهاش آشنا می شه .
عشقه دیگه...چه می شه کرد ؟
یه زنجیر طلا گردنش می ندازه
اونقدر پهن که آدمو یاد قلاده سگای "ژرمن شپرد" می ندازه .
یه دستبند می ندازه
دستش که چنان جرینگ جرینگ می کنه که آدمو یاد زنگوله "
بزغاله های شبیه سازی شده به دست
پژوهشگران توانمند ایرانی" می ندازه . بعد که کامل شد می ره سر مسیر وایمیسه .
واسه شروع کار سعی می کنه مخ دخترای پنجم دبستانی
 و اول راهنمایی رو شیربرنج کنه . بعد کم کم ارتقا می گیره
و می ره سر مسیر دبیرستانیا .
اولش فقط با یکی دوست می شه ولی کم کم می فهمه
هر چیزی یه زاپاس لازم داره ، پس می ره دنبال یه زاپاس واسه دوست دخترش... و از اونجایی که فکر می کنه
 هر چیزی یه زاپاس می خواد ، واسه زاپاسشم میره دنبال زاپاس و...
اگه قیافه داشته باشه
 (پسره رو می گم) نونش تو روغنه . دخترا رو مجبور می کنه
براش خرج کنن . ولی وای به حال اون بیچاره بدقیافه . مجبوره واسه دوست دختراش مرتب پیاده بشه... که ولش نکنن .

می گذره و می گذره و می گذره تا
کم کم می فهمه عاشق یکی از دخترا شده .
از اونجا که آقا پسر خیلی حرفه ای تشریف داره شروع می کنه به آمار گرفتن از دختره که می بینه بله...
 آمار طرف پاکه و خانم از برگ گل پاک تره و قبلا با هیچکس دوست نبوده .
 شروع می کنه
دوست دختراشو دور انداختن که فقط با همین یکی که عاشقشه بمونه . شروع می کنه واسه دختره
خریدن کادو ، هدیه ، انگشتر ، تاپ ، شلوار ، روسری... می گذره تا اینکه یه روز زنگ می زنه
گوشی "خانم بچه ها" می بینه "حاج خانم" جواب نمی ده .
چن روزی زنگ مرتب زنگ می زنه و جواب نمی گیره .
بخاطر دوری و بی خبری از عشقش مریض می شه . می برنش بیمارستان...
که می فهمن بله... آقا ایدز داره .
وقتی از بیمارستان میاد بیرون
 نتیجه گیریش از اتفاقات گذشته اینه : یه دختر عاشقم کرد ، خرم کرد ، مریضم کرد ، بدبختم کرد ، ولم کرد .
و اون طرف معادله رو اینجوری می نویسه : دخترا رو عاشق خودم می کنم ، خرشون می کنم ، مریضشون می کنم ،
بدبختشون می کنم ، ولشون می کنم ...
تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد



خواستگاری به سبک چینی


یانگ زنگ منگین" دانشجوی دختر دانشگاهی در چین به واسطه ی یادداشتش روی یک کاغذ بیشتر از آنچه که فکرش را می کرد

 در میان هم دانشکده هایش خواستگار پیدا کرد .

در 8 مارس 2010 که مصادف با روز زن در چین بود دانشگاه "علم و تکنولوژی الکترونیک" چین به تمام دختران دانشگاه یک تکه کاغذ سفید داد و از آنان خواست آرزویشان را روی آن بنویسند و روی "دیوار آرزو" ی دانشگاه بچسبانند تا همه آن را ببینند.

http://files.tabnak.com/pics/201010/201010050730442336.jpg
پیام "یانگ زنگ منگین"
 

"یانگ زنگ منگین"  اینگونه روی کاغذ نوشت:


اسم من "یانگ زنگ منگین" است دانشجوی سال اول دانشگاه و فکر می کنم که جذاب هستم .متاسفانه تا به حال نتوانستم شخص مناسبی را برای زندگیم پیدا کنم.

 

 

اما به سرنوشت اعتقاد دارم. اگر کسی از شما آقایان آرزویی مانند من دارید، پایین ساختمان خوابگاه

 

من بیایید و نام مرا با صدای بلند بین ساعت 12:30 تا 12:50 در 11 مارس فریاد بزنید. من پنهانی شما را نگاه خواهم کرد.

 

اگر شما همانی بودید که من دنبالش هستم پایین می آیم و شما را ملاقات خواهم کرد.

این را هم اضافه می کنم که نسبت دانشجویان پسر در این دانشگاه به دختران 25 به 1 است. شما واقعا فرصت خوبی دارید!.
 

تجمع خواستگاران مقابل خوابگاه

http://files.tabnak.com/pics/201010/201010050730442976.jpg

http://files.tabnak.com/pics/201010/201010050735334332.jpg

بیش از 2000 دانشجوی پسر مقابل خوابگاه این دختر جمع شدند.با وجود این همه ی آنها شهامت فریاد زدن نام آن دختر را نداشتند. شاید هم به این دلیل اینکار را نکردند چون آنهایی هم که نامش راصدا کردند شانسی برای ملاقت "یانگ زنگ منگین" نداشتند.

اینم تصویر خانم:

http://files.tabnak.com/pics/201010/201010050730443962.jpg


با پنیر وام بگیریـــــد !!!

 

کشور ایتالیا در یک اقدام بی سابقه برای افزایش بهره وری و تولید کار و ... تصمیم گرفت با قبول وثیقه پنیر به مردم وام بانکی بدهد.

 

بله باورش برای من هم خیلی سخته ولی حقیقت داره.

حالا فرض کنید ماهم همچین طرحی داشته باشیم :

صبح ها به جای صف شیر مردم میرن صف پنیر.

خفت گیر ها به جای اخذ موبایل و کیف پول از شما درخواست پنیر می کنند.

«یا اون قالب پنیری که تو دستته رد میکنی بیاد یا با همین تیزی رووت یادگاری می نویسم».

تو هر خونه ای یکی دوتا گاو پیدا میشه و مردم با گاواشون میرن سیزده بدر.

اکران فیلم های به خاطر یک مشت پنیر ،این ماماااا عاشقانه نیست،بوی

پهن،خیلی گاو خیلی گوساله،گاو از طویله پرید،همیشه سم یک گاو در میان

است، دیشب گاوتو دیدم آیدا، بعد از ظهر گاوی ، درباره گاو، نان عشق گاو 1000

من شیر ده! گاو ها فرشته اند، گاو عوضی، 13 گوساله روی شیروانی،

دختری با کفش های چرمی! توفیق گاوی با بازی محمدرضا گاودار...






:: بازدید از این مطلب : 1075
|
امتیاز مطلب : 182
|
تعداد امتیازدهندگان : 49
|
مجموع امتیاز : 49
تاریخ انتشار : 15 آبان 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: